نمی دانستم...


بیراهه هم برای خود راهیست... وقتی قرار باشد مرا به تو برساند...

نمي دانستم ... به خدا نمي دانستم  که چقدر دل تنگت مي شوم ... که چقدر

  دوستت دارم ... که چه زود تو همه آن چه شدي که دارم ... که چه آسان برايت

 مي گريم ... شاید فهميده بودم که تو ديگر پاره ا ي از وجودم شده ا ي ...

  اما باور نداشتم که من که براي هيچ کس و هيچ چيزدلتنگ نمي شوم ، براي تو چنان

  بي تاب شوم که همه آن چه هست و نيست را به يکباره فراموش کنم و بگريم ...

  زودتر از اينهامي خواستم بگويم ... مي خواستم فريادبزنم ... اما  حالا که نيستي

 همه ی آن چه هستم فرياد مي زنند ای کاش امروز و فردا خورشيد  کمي بيشتر

 عجله مي کرد ... چون وقتي که نيستي ، هر روز ،  روز مباداست

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 19 تير 1390برچسب:,ساعت 12:48 توسط فاطیما| |


Power By: LoxBlog.Com